ران فور یور لایف

هیچ‌وقت انقدر در زندگی گشادی بر من مستولی نشده بوده است. خسته شدم و هیچ‌کار نمی‌کنم الان که خیلی وقت بدی‌ست برای بریدن، واقعا بد وقتی‌ست ها. الان با کارهایی که این همه مدت عقب انداخته‌ام روبه‌رو شدم و آی هو ابسلوتلی نو آیدا که باید چه کاری باید بکنم. دو روز است که می‌نشینم و آهنگ گوش می‌دهم و به ساعت لپ‌تاپم نگاه می‌کنم. خیلی خسته‌ام دیروز فرار کردم از خانه بیشتر از اتاقم و لپ‌تاپم فرار کردم از هر چیزی که کارهایم را یادم می‌انداخت فرار کردم و زدم به خیابان و شب هم دلم نمی‌خواست برگردم ولی برگشتم انقدر عصبانی نبودم که مثل یک شبی که خیلی عصبانی بودم دست‌هایم را بکنم در جیبم و بدون ترس در خیابان‌های خلوت راه بروم و صورتم را بکنم لای شال‌گردنم و عینکم را دربیاورم که شیشه‌اش عرق نکند. تخم مرغ شانسی هایی که بچگی ما گل کرد و دورش کاکائو بود و کالای لوکس حساب می‌شد یک استوانه ی زرد رنگ پلاستیکی درونش بود که جایزه اش را درون آن می‌گذاشتند. یکی از آن‌ها داریم که خواهرم تویش یک عالمه سوزن ته‌گرد ریخته. از وقتی به عنوان غنیمت جنگی از اتاقش برداشتمش هر از چندگاهی تکانش می‎دادم تا صدا بدهد. این تخممرغ شانسی ها را من برای شکلاتش دوست داشتم چیزهای تویش واقعا جالب نبودند. یعنی حداقل هیجان این‎که چیز جدید می‎بینم نداشتم همه‎شان شبیه هم بود. بعد همین‎طور که داشتم برای مدت طولانی تکانش می‎دادم درش باز شد و همه‎شان ریخت در یقه‎ام و بعد یاد اره‎ی دو یا سه افتادم و بعد سعی کردم در حالی که شاعر می‌گفت می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر، تکان نخورم و سوزن‎ها را بردارم. توهم سوزن گرفته‌ام هی فکر می‎کنم سوزن می‎رود به تنم.

 

دیروز

مسیری که برای رسیدن از جایی که نباید گریه کرد به جایی که می‌شود گریه کرد طی می‎شود ویژگی های خاص خودش را دارد. تعداد زیادی آشنا سر راهت قرار میگیرند و با سرعت همه چیز را رد میکنی بعد سرت را هم باید بندازی پایین که کسی سلام نکند و کلا فیلم تند می‌شود. حالا این‌که چه کسی تعیین می‎کند کجا می‎شود گریه کرد و کحا نمی‎شود هم مسئله ای ست به نظرمی‎رسد جایی که از تو نپرسند چرا گریه می‎کنی یا بهتر بگویم کسانی که نمی‌خواهی از تو بپرسند چرا گریه می‎کنی نباشند می‌‎شود جایی که برای گریه مناسب است. گریه ها را گاهی می‌شود نگه داشت(مثل دستشویی) بعضی جاها برای چند دقیقه بعضی اوقات هم برای چند روز. دیروز از آن هایی بود که نمی‌شد خیلی نگه داشت من هم آمدم در کتابخانه گریه کردم جایی که آدم ها وضعشان در اواخر امتحانات از من هم بدتر است. چن وقتی ست یاد گرفتم روی هم که جمع شد چیزها برایشان دسته جمعی گریه کنم و بعد تا به حد نصاب رسیدن دسته ی بعدی صبر کنم. انگار همه چیز یک دست گریه می‎خواهد تا تگ تایید بخورد. چند وقتی ست بدبختی که به سرم می‌آید اول که انکار می‌کنم بعد عزاداری و آخر سر هم مزمن می‌شود. عادی نیستند فقط مزمن اند. کیفیت زندگی به شدت افت کرده و شخصیتم هم به شدت نزول کرده بسیار آدم ناراحت و عصبی ای شده‌ام انگار هر روز توی مترو یک آمپول غم قابل تبدیل به خشم به من تزریق می‌شود و وقتی می‌رسم به دانشگاه کم کم اثر می‎کند. شب‌ها هم که می‎آیم خانه به صورت ناخودآگاه می‎بینم دارم تصور می‎کنم یک میله‌ی آهنی کلفت شکسته می‎رود توی قفسه ی سینه ام. دیشب کمرم خورد به بخاری و سوخت. البته معلوم نیست چرا با این همه پیشرفت در شهرها و روستاها ما باید از بخاری استفاده کنیم. به هر حال مادرم به من گفت چیزی نشده و فقط قرمز شده و من هم قبول کردم و با درد سر کردم و درس خواندم حتی جوری این فقط قرمز شده بر من اثر کرد که اصلا کسر شان خود دانستم که یخی چیزی بگذارم رویش. صبح کاشف به عمل آمد که خیلی جایش شکل وحشتناکی شده و من هی در آینه نگاه می‎کردم و ناراحت بودم که جایش بماند راستش تحمل دردها آسان‌تر از نگرانی اینکه جایشان بماند است.

در باب روابط انسانی

یک شب که باید تا دیروقت در دانشگاه می‌ماندم لپ تاپ نداشتم و یک سری جزوه و گوشی ام همراهم بود. از زمان رفتن آخرین نفری که در دانشکده بود خیلی می‌گذشت. در گوشی من هیچ چیز پیدا نمی‌شود بازی یا فیلم منظورم است. هر چقدر فکر کردم حرفی هم نداشتم که به کسی اسمس کنم.  به هر حال من تنها بودم و در دانشگاه هیچ کس نبود و همه جا تاریک و ساکت بود و من به جزوه هایم نگاه می‌کردم. همکف دانشکده ی ما یک وندینگ ماشین قهوه و اینجور چیزها دارد  که گران و کم هم هستند محتویاتشان و من نه تشنه بودم نه گشنه و نه سردرد داشتم و نه سردم بود اما رفتم و یک قهوه با شیر خریدم . فکر می‌کنم این کار را کردم فقط برای اینکه با یک موجود ارتباط برقرار کنم.

dead man walking

دییر دد یو فاک می آپ گوود. یو میک می لوک لایک زامبیز افتر ا تو اوور نانستاپ کرای این فرانت آو یو. یک رقابتی هست شبانه روزی، دوستان آشنایان بستگان هم‌میهنان دارند من را مورد عنایت قرار میدهند. هی مینشینم نمره می‌دهم در صدر جدول امتیازها ساعتی تغییر می‌کند. 

somebody... anybody

وقتی از امتحان آمدم بیرون چند اسمس داشتم که دوتایشان حاوی جملات خبری جواب کردیت ها آمده و جملات سوالی قبول شدی؟ بودند. و تا چند ساعت بعد هم هی ادامه می‌دادند که دیدی و فلان و ما میگفتیم نه آقا وقت نداریم که . بعد از کلی ما هم از خدا بیخبر رفتیم آنجا گفتند شما شاه لوزر ما هستی، فلانی و فلانی و فلانی شدند شما نشدی درست است معدلت بالاتر است فعالیت ات فلان تر است اما نشدی دیگر هانی. من هم خبر را رساندم به دوستانی که جویای احوال بودند و مانند آن خوابی که دیده بودم رفتم دعوا کنم که شما خیلی احمق هستید که هر ننه قمری را گرفتید مرا نگرفتید و رفتم با ملتی از منشی و مسئول گرفته تا رئیس گروه که ادعا داشت دخترخاله اش را نمی‌خواهد بیاورد دانشگاه دعوا کردم و گفتم من مطمئن بودم و اگر احتمال میدادم فلان که دانشکده ی خودمان درخواست میدادم . کسی هم جلوی من را نگرفت که حاجی نکن دعوا حالت خوش نیست مونوکسید کربن و هورمون و کلی مرض دیگر دارند فلانت میکنند. در راه دانشکده مدیریت تا دانشگاه هم هی به خودم می‌گفتم گریه نکن نکن و آخر هم نکردم الان هم نمی‌کنم. بعد هم که یک دست استاد پروژه ام شست مرا که چرا فلان کردی میگذاشتی دو روز بگذرد و کلی از شخصیت من انتقاد کرد و ریکام این هم مالید به نحوی. من هم چون مطمئن بودم که فلان، در رزومه ام نوشتم فلان و یک ساعت قبل از این خبر خوب سابمیت کردم مادر مرده را و لابد پس فردا به دلیل نشر اکاذیب از تحصیل در اروپا محروم خواهم شد. این همه پول در حلقوم این پدرسگ ها کردم امروز کسی هم که نیست اپلیکیشن فی های مرا بدهد دیشب به هر کس و ناکسی رو انداختم ماشاءالله هفت جد و آبادشان فرنگند به ما که میرسد از دوست و آشنا و هفت دست واسطه به یک آدم خیر کارت دار میرسم. ما که از این فامیل ها نداریم مادر و پدرمان هم از هر خبری راجع به چیزی که اپلای مرا دشوار و یا ناممکن کند انقدر خوشحال می‌شوند که انگار خبر نوه دار شدن بهشان دادی(البته به صورت مشروع). به این دانشگاه دیگر که در سوئد است هم گفتم دو ماه پیش برایت فرستاند نمره ی تافل را میگوید ما که چیزی نگرفتیم گشتم دنبال شماره ای چیزی نبود در سایتشان وگرنه لابد یک دست با آن پدرسگها هم دعوا میکردم چهل دلار دیگر هم افتادیم به سلامتی. آخر هفته مان هم که به گا رفت به مرحمتشون در این گیرودار امتحان ها و ناکامی ها کلی هم بهره‌مند شدیم از کندن چسب زخم. خوب سالی میشود دوهزاروسیزده من که راضیم تا خدا راضی باشد از این همه عقده ای بازی در زندگی ما. گه اضافی میخوری اعتماد میکنی و مطمئنی فلان میشود و بهمان نمیشود فلان میکنند و بهمان نمیکنند این ها را که میگویم هی این تارهای عصبی مغز و اعصابم را میجوم و قورت میدهم برود میخواهم چکار اعصاب ما که شانس نداریم سیانور هم بخوریم میشویم مضحکه مردم آخر هم نمیمیریم که. از همین سردرگم بدبخت تنهای بی‌پناه که کتاب دینی می‌گفت شدم. هیچ نهاد انسانی ای نیست که حمایتی چیزی بکند از من در این گیر و دار من ماندم و حوض پر از گهم.

در باب معذرت‌خواهی

-        ببخشید.

-        بخشیدم.

این دیالوگ ساده بر پایه‌ی دادستدهای مختلفی شکل گرفته است. تجربه‌های ما از عذرخواهی کردن و عذرخواهی شنیدن در شرایط و مضمون‌های متفاوتی رخ داده‌است. (شاید مثال، مصداق و هر گونه سعی بر تعمیم این‌گونه مسائل یک تلاش بی‌ثمر برای رساندن پیامی حاصل از درون نگری باشد.). عذرخواهی در پی رساندن آسیب، آزار و انجام هرگونه عمل ناخوشایند در مورد فرد عذرخواهی شونده، اتفاق می‌افتد. این درخواست در درون خود دو پیام اساسی را به مخاطب می‌رساند. اول، آگاه کردن مخاطب از آگاه بودن از انجام عمل ناخوشایند( به صورت عمدی یا سهوی ) و دوم ابراز ناخشنودی از انجام آن عمل. له کردن پای کسی در اتوبوس یا مترو هنگاه پیاده شدن از آن بنا بر واکنش فرد له کننده می‌تواند واکنش‌های متفاوتی را به دنبال داشته باشد. اگر پای کسی را له کنید و به روی خودتان نیاورید. دو حالت در مورد شما اتفاق افتاده است. یا اینکه از له کردن پای فرد مقابل آگاه نیستید یا اینکه آگاه هستید ولی له شدن پای طرف کناری در هنگام پیاده شدن از یک وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی شلوغ را امری اجتناب ناپذیر و فاقد نیاز به عذرخواهی از قربانی تلقی می‌کنید. در آن سوی میدان، له شده، به این دو احتمال در احوالات شما آگاه است و با عدم  دریافت معذرت‌خواهی از طرف له کننده، از هشداری مبنی له شدگی مانند آآی، داد مانند هوووی، فحش، ناسزا و یا در مواردی از مقابله به مثل استفاده خواهد کرد. (البته دوستانی وجود دارند که در صورت خفیف بودن درد سکوت اختیار می‌کنند، اما ما فرض می‌کنیم له شدگی به قدری باشد که شما خیلی دردتان بگیرد). در این واکنش نیز دو هدف دنبال می‌شود، اگر له کننده نااگاه است، آگاه می‌شود و اگر هم آگاه است و به روی خودش نیاورده، اعتراضی به رفتار فرد صورت می‌گیرد. اما چرا ما قصد داریم فرد مقابل را از عمل خود آگاه کنیم؟ فردی که ما به احتمال خیلی زیاد دیگر در زندگی‌مان ملاقات نخواهیم کرد و دردی جسمانی که فقط با گذشت زمان التیام می‌یابد، تلاش ما برای آگاه شدن له کننده از کجا سرچشمه می‌گیرد؟  در حالتی که احتمال می‌دهیم له کننده از عمل خود آگاه است اما به روی خود نیاورده است نیز ما به دنبال اعتراض به فردی هستیم که در مقابل هیچ‌گونه خسارتی به ما نخواهد داد(فرض کنید انگشتانتان نشکسته‌اند) چه سودی در این اعتراض ما را وامی‌دارد که وارد میدان شویم؟ له شونده که به له‌شدگی خود واقف است، می‌خواهد تاییدی مبنی بر خطای فرد مقابل دریافت کند. این ناراحتی و یا عصبانیت که در پی رنج جسمی بدون اختیار باعث به‌وجود آمدن رنج روحی می‌شود برای له شده نیاز به دلیل و تایید دارد. عدم دریافت واکنشی از له کننده، این فکر را به ذهن له شونده متبادر می‌کند که مبادا بی‌دلیل عصبانی شده است. آدم‌ها در اتوبوس و متروهای شلوغ له می‌شوند در هم می‌لولند و به هم فشار می‌آورند اما کسی معذرت نمی‌خواهد، همه می‌دانند سوار شدن به یک اتوبوس شلوغ همانا و چسبیدن با فشار به نفر کناری همانا. اما در مورد له شدن پا موضوع متفاوت است و له شده این عمل را امر ذاتی اتوبوس شلوغ نمی‌داند. با ابراز هشدار از طرف له شده، فرد صلاحیت خود را مبتنی بر عصبانی شدن اعلام می‎کند. با اینکه انتقال این پیام پس از عدم دریافت عذرخواهی از له کننده صورت می‎گیرد، بعد از حصول اطمینان از آگاهی له کننده، له شونده باز منتظر عذرخواهی می‎ماند. اینبار انتظار برای عذرخواهی به دنبال هدف دوم است. این هدف وادار کردن له‌کننده به ابراز پشیمانی، شرمندگی، توجیه(توجیهی که مبتنی بر عوامل غیرقابل کنترل از طرف له‌کننده باشد) و درخواست له‌کننده برای رضایت له شده است. همه‌ی این اهداف بیان‌گر خواسته‌ی له شده برای انتقام‌جویی ست. اگر له کننده از کرده‌ی خود ابراز ناراحتی کند یعنی وی در مقابل آسیبی که رسانده آسیبی دریافت کرده، شرمنده است، یا نیازمند بخشش. بخشیدن قدرتی‌ست که له‎کننده به له‌شونده می‎دهد تا در مقابل رنج خود سهمیه‌ای از طرف مقابل دریافت کند. داد و ستد قدرت و رنج و یا عذاب وجدان و درد جسمانی. اما سناریو می‌تواند به صورت دیگری پیش برود. اگر در همان‌ لحظه‎ای که له شدگی اتفاق افتاد فاعل مسئله عذرخواهی کند. مفعول را وادار به بخشش خواهد کرد. ابراز شرمندگی و چهره‎ی پشیمان و منتظر بخشش، هر له‌شده ای را نرم می‌کند. در مواقعی که فاعل از عمل خود آگاه نیست نیز می‌تواند با دریافت هشدار هدف دوم مفعول را به ثمر برساند و همه چیز را ختم به خیر کند. با این‌که آدم‌ها خیلی کارها را بدون صداقت انجام می‌دهند و تظاهر کردن در خیلی اوقات راحت‌تر از روراست بودن است. معذرت‌خواهی بدون صداقت ارزشمندتر و سخت‌نر است. وقتی کسی که بدون این‌که به صورت درونی از کار خود پشیمان باشد معذرت‌خواهی می‌کند، ارزشی که برای فرد مقابل -هرچند دور و هرچند ناآشنا- قائل است را نشان می‎دهد. له کننده به راستی دچار عذاب وجدان و درد روحی نمی‌شود اما به‌هرحال هیچ‌کس منکر این نیست که له کننده به صورت مستقیم باعث آزار له شونده شده است و باید تلاشی برای جبران واقعه بکند. عذرخواهی سریع مبادله‌ای برد-برد برای طرفین است. بخشیدن له‌شدگی عصبانیت را فروکش می‎کند و باعث می‎شود فرد شروع به فراموشی درد کند. اما بدون دریافت عذرخواهی بخشیدن محلی از اعراب ندارد، حتی وقتی نیاز به بخشش داریم، تا هدف اولیه‌ی عذرخواهی تامین نشود، هنوز معلوم نیست که فرد در مقام بخشش هست یا نه، هرچند در درون له‌شده خواهان بخشیدن است تا هرچه سریع‌تر مسئله را برای خودش فیصله دهد. گاهی آدم‌ها مدت زیادی منتظر عذرخواهی می‎مانند، گاهی ماه‌ها و شاید سال‌ها. شابد حتی طلب عذرخواهی هم نکنند و شاید هیچ‌وقت نبخشند.

-

-

 

track

مچ دست راستم درد می‌گیرد گاهی قبل و بعد از امتحانات و وقتهایی که از این دو حالت بیشتر کار می‌ریزد سرم. وقتی تایپ می‌کنم  بیشتر درد می‌گیرد وقتی لباس می‌پوشم هم همین‎طور. ریفرش کردن صفحه ی میل برای میلی که باید سه روز پیش جوابش می‌آمد و نگاه کردن به برنامه ای که برای این هفته هایم نوشتم و یکی یکی انجامشان نمی‎دهم هم به تعداد روزهایی که دستم درد می‎کند اضافه می‌کند. یک آهنگی دارد نیروانا، یعنی آخرین آهنگی که این گروه ساخته، که بعد از خودکشی کرت کوبین (آدم اصلی گروه) منتشر می‌شوذ. به آن آدمایی که آن سال این آهنگ را گوش داده‌اند که فکر می‌کنم می‎بینم نباید این آهنگ منتشر می‌شد. چرا گاهی وقت‌ها دمو ها و آکوستیک ورژن‌ها قشنگ‌تر از آهنگ اصلی می‌شوند؟ نمی‌دانم به دلیل علاقه‎ی زیاد به آهنگ اصلی‌ست که آدم ورژن‌های دیگرش را هم دوست دارد و حتی این علاقه‌ی زیاد گاهی شما را از آهنگ اصلی دور می‎کند یا اینکه واقعا اجرای متفاوتی از یک آهنگ می‌تواند زیباتر باشد. این دموها و آکوستیک‎ورژن‎ها گاهی وقت‎ها در پلیر آدم ریتینگشان از آهنگ اولیه می‎زند بالا. این وقت‌هاست که دلم می‌گیرد این که چگونه یک تازه‌آمده جای آهنگی که دوستش داشتم را می‎گیرد. این میل به تنوع است یا علاقه‌ی زیاد به اثر اولیه واقعا نمی‎دانم. شاید هم یک‎جور تحسین باشد یا تایید. آن چه که به یاد می‎آوریم از گذشته، آدم‌ها نیستند. آدم ها تمام می‌شوند آن چه که می‌ماند خودمانیم. به یادآوردن آدم‌ها ساده نیست. اما یادآوری خودمان ساده است با یک آهنگ با یک خیابان با یک عطر، می‎رویم به سال‌ها پیش همان آدم می‌شویم برای لحظه‌ای .