نمیخواهم بگویم که چقد نوستالژیک یا حس اینکه چقد بچگی خوب بود و اینها، من اصن کلا به نوستالژی دید خوبی ندارم بک جور خودزنی ست، اصلا آدم هایی که هی میگویند بچگی پاک و رها و زیبا و فلان روی اعصاب منند زیادی خوشحالند یک جوری اند، البته آدم هایی که خوشحالی یا بهتر بگویم سرخوشی دیگران اعصابشان را خورد میکند هم قماشی اند که اول این طوری بودند یعنی میگفتند بچگی ال است و یل است یعد دیدند که ای بابا همه دارند همین را میگویند که! قضیه چقدر لوث شد. و بعد دیگر نگفتند که بچگی فلان است، یعد هی آن طرفی ها بیشتر شدند و اینها اصلا یدشان آمد از بجگی و علاقه به بازگشت به آن دوران، خلاصه این جور آدم ها هم "یک چوری" اند. راستش را بخواهید این آدم هایی که این جور کلمات را میگذارند در کوتیشن با انگشت های جنبنده در حالی که دستها بیش از یک و نیم برابر عرض شانه باز است هم "یک جوری" اند ما که بچه بودیم از این ها نبود در تلویزیون. به هر حال این کتاب داستان های بنفشه و قدیانی بود که مربعی بودند عکس هایشان گنده بود جار خط پایینش داستان داشت همین ها که اولش داستان های خارجی بودند جادوگر شهر عز و دختر کبریت فروش و سفید برفی و نفاشی هایشان خوشگل بود بعد کم کم ایرانی شد داستان ها و خانوم ها و دختر بچه هایش روسری داشتند و زشت بودند ، همین ها ، یک عکس های کوچک تری کنار عکس بزرگ داشتند که دفعه ی اول که داستان را میخواندی نمیدیدیشان همان ها که صحنه ی دیگری از آن چهار خط را توصیف میکرد ، خیلی هیجان انگیز بودند.