اولین فرزند عموی من وقتی چهل سالش بود به دنیا آمد. سالی دو بار می‎دیدمشان، وقتی همه‎ی فامیل پدری‎ام در خانه‎ی پدربزرگم جمع می‎شدند و در هم می‎لولیدند. تا وقتی پسرعمویم چهار - پنج سالش بود برادر من به دنیا نیامده بود و او تنها امید برای زنده نگه داشتن نام این خانواده‎ی بزرگ بود. نصف‎شب‎ها از خواب بلند می‎شد و در حالتی از خواب و بیداری می‎ایستاد و چراغ‎ها را روشن می‎کردند و با چشمان بسته در کاسه‎ای که برایش می‌آوردند می‎شاشید. به من یاد داده‌بودند که به آن‎چه زیر شورت‌هاست نگاه نکنم من هم هیچ‎وقت بیش از یک لحظه به این صحنه نگاه نکردم. آن صحنه‎ای که یادم می‎آید اما خیلی پرزرق و برق است. در تصویری که در ذهن دارم یک چهارپایه‎ام هست که روی آن می‌ایستاد، یک چیزی در حد شیرشاه که بردندش روی دستشان هوا و به جمع حیوانات نشانش داد. یک کاسه ی پلاستیکی هم بود، هر دفعه همان بود. البته در طی سال‎های متفاوت عوض می‎شد ولی در هر دوره‎ای که ما آن‌جا بودیم و صله‎ی رحم می‎کردیم تغییری نمی‎کرد. این نمایش عمومی برهنگی برای سه چهار دقیقه طول می‏کشید و با این‎که نگاه نمی‎کردم همه چیز جلوی چشمانم بود و صدای ممتد ریختن جریان ادرار در کاسه همه‌ی خانه را پر می‎کرد و مادرم حرص می‎خورد و میلیون‎ها قطره‎ی ریز را در هوا معلق می‎دید که تاب می‎خورند و به طرفش می‎آیند، روی صورتش می‎نشینند، وارد دهانش می‎شوند و مزه‎شان را ته حلقش حس می‎کرد. سرش را که می‎آورد بالا دیوارهایی بودند پر از این قطره‎ها و اگر می‎خواست سرش را زمین بگذارد بوی رختخوابی که بچه‎های دو نسل از بستگان پدرم رویش شاشیده‎اند در دماغش می‎پیچید و حالا خیسی دیده‎بوسی با عمه‎هایم را روی صورتش حس می‎کرد و صدای پر شدن کاسه قطع نمی‎شد. من بیشتر به قیافه‎ی عمو و زن‌عمویم نگاه می‎کردم که چون از وسواس مادرم اطلاع داشتند همیشه نیم‎نگاهی به مادرم می‎کردند و سرشار از لذت می‎شدند که چگونه به او نشان می‎دادند که این خانواده قادر مطلق است. اگر اولین فرزند عمویم دختر می‎شد احتمالا بعد از دو بار خیس کردن جایش می‎زدند توس سرش و می‎فرستادندش مستراح. فکر می‎کنم شاید دلیل این‎که این خاطره مرا آزار می‎دهد این است که لابد کلی چیزهایی که ندارم را در چشمم فرو کرده‎اند. مثلا توانایی ایستاده شاشیدن را به رخم کشیده‎اند ولی دقیق که می‌شوم می‎بینم در تمام ثانیه‎های این قدرتنمایی بی‌شرمانه به اعصاب نابود‌شده‎ی مادرم فکر می‏کردم و بس.