نیک - خر - موسیقی فیلم
سعیده کتاب از شوپن هاور میخواست رفتیم جیحون و خانومه میخواست ما رو بزنه یه جورایی اعصابش خورد بود ما یه کتاب خاص از شوپن هاور خریدیم قیافه ش یاد تنها چیزی که ما رو مینداخت جیم کری تو اون فیلم کذایی بود .سعیده گفت که درس انسان در اسلام براش فایده داشته و تو اون کتابه کلی از این شوپن هاور بد گفته... بنده هم تورقی که کتابو کردم دیدم کتاب قابلی ست.
ما از انقلاب رفتیم ولیعصر و بعد فاطمی سعیده یه کاری داشت و اومدیم دوباره ولیعصر خانوم نیک زنگ زد به سعیده گفت هزار تومن بهتون کم دادم بیاین بگیرین :دی!!! و بعد دوباره سعیده کار داشت و رفتیم فاطمی و کلی کتاب همراه خود داشتیم و مسیر طولانی بود و ما واقعن حمالیم و همون جاها بود که نشسته بودیم یه جایی برای تجدید کل قوا و سعیده گفت من خورجین میخوام و من گفتم وا این چه حرفیه میزنی کاش یه خر داشتیم و بارامونو میذاشتیم روش همه ی این کتابای سنگینو و سعیده ام گفت که باید یه خر سفید باشه و پشت سر من یه صندوق صدقات بود و سعید گفت که میبستیمش به صندوق و درباره ی بیتفاوت بودن اون خر حرف زدیم. اینکه هیچ احساسی نداره کاملن بی تفاوته و ما هم احساسی به اون نداریم واون خر اسم نداره .وقتی رفتیم پارک لاله سعیده گفت که اگه خر داشتیم الان همین دو و ورا داشت شمشاد میخورد و ما سوت میزدیم و میومد و به راهمون ادامه میدادیم.
ما دوباره برگشتیم انقلاب سعیده کار داشت و رفتیم ساعت ۵ اینا بود و از اون زمانی که خانوم نیک زنگ زده بود ساعتها میگذشت .ما رفتیم دم نیک و همینطوری مونده بودیم بریم تو چی بگیم. قیافه های خسته با اون همه کتاب و اون طرف با خودش نمیگفت اینا واقعن چین که تو این گرما تا این وقت با این همه بار چی کر میکردن ولی خانومه با خودش نگفت و ما پولو گرفتیم و رفتیم پی کار سعید و برگشتیم و چند تا موسیقی متن فیلم خریدیم تا عمق وجودمون از فرهنگ بسوزه و اومدیم خونه.