از قعر جهنم تا آسمان هفتم
گشنگی را همه کشیدهاند. بالاخره روزی در زندگی هرکسی بوده که انقدر گشنه شود که تا رسیدن به غذا در حالی که به صورت هیستریک پایش را تکان میدهد انتظار بکشد. حالا این امر میتواند در خانه، یک مهمانی و یا رستوران اتفاق بیفتد و من بدون کم شدن از کلیت مسئله، گزینه ی رستوران را تفصیل خواهم داد. فکر کنید بسیار گرسنه وارد یک رستوران شدهاید و غذا سفارش دادهاید. حالا روی صندلیتان نشستهاید و به آدمهای دیگر که دارند غذاهای خوشمزهای را میبلعند نگاه میکنید. اگر همراه یا همراهانی هم داشته باشید لابد سرگرم خندهاید اما هر لحظهای که سکوت برپا شود سریع دلتان یادتان میاندازد چه بیصبرانه متنظر غذا هستید. در حین شوخی و خنده و بحث و خاطره به گارسونهایی که غذا به دست راه میروند نگاه میکنید هربار در دلتان دعا میکنید که این غذا برای شما باشد. هرباری که غذایی برای میزی در حوالی شما آورده میشود دلتان میشکند و خشمتان را فرو میخورید. به جایی میرسید که حاضرید اگر تا ده دقیقهی دیگر غذایتان را نیاوردند (بسته به تیپ شخصیتتان) پیگیری یا اعتراض هم بکنید. دیگر بحثهای جدی و شوخیهای موقعیتی کمتر میشود و همه از دیر شدن غذا و نامطلوب بودن نحوهی سرویسدهی حرف میزنند. کم کم دارید از وضعیت آشوبناک معدهتان به ستوه میآیید و میدانید تنها چیزی که از این دنیا میخواهید دیدن غذا روی میزتان است. ممکن است از گشنگی سردرد هم گرفته باشید و درد معده هم به سراغتان بیاید که این بار گارسونی که دیگر دو بال هم کنار شانههایش دیده میشود یک ظرف غذا جلویتان میگذارد. بوی غذا که دماغتان میرسد خوشحال میشوید و میخواهید به گرسنگی که امانتان را بریده پایان دهید. دستتان را دراز میکنید و هنوز شکم خالیتان صدا میدهد و ولع خوردن شما را در برمیگیرد. دهانتان را باز میکنید و با فرو بردن اولین لقمه همهی دردها از بین میرود. درست همان لحظهای غذا خوردن را شروع میکنید هیچکدام از گرفتگیهای روانی قبل را ندارید با اینکه به طور واقعی در این لحظه تا سیر شدن نهایی راهی دراز در پیش است، درست در همان ثانیهای که لقمهی اول اتفاق میافتد، تمام آزاردهندگی گرسنگی بخار میشود.
امیال و احوالات ما هنگام خوردن جزء معدود مواردی ست که کمتر دستکاری شده و از نیاکان ما به ما رسیده و میتواند آشکار کنندهی بهتری برای خلق و خوی ناب نوع بشر باشد. با استفاده از این مقدمات و توجه به مفهوم مارجینال یوتیلیتی یا مطلوبیت حاشیهای ( چون آن عدهای را که حالش را ندارند روی لینک کلیک کنند را میشناسم خلاصه همینجا میگویم که این عبارت به معنی شیب منحنی مطلوبیت است یعنی اگر یک واحد به چیزی اضافه کنیم مطلوبیت مربوط به آن چقدر اضافه میشود)، و علم بر اینکه اهل مقدمهچینی بیمورد نیستم حرفم را اینگونه میگویم که ما همه فقط و فقط به فکر مارجینال یوتیلیتی هستیم و مهم شمردن مطلوبیت کل عارضهی دستکاریهای غرضورزانه است. میخواهم بگویم که خیلی وقتها که با علم به آن، در زندگیمان گندی میزنیم خیلی نباید برخود سخت بگیریم و از نامعقول بودنمان برنجیم چرا که بر پایهی عقلانیت چیده نشدهایم. میخواهم بگویم که وقتی کم کم به آرزوهایمان نزدیک میشویم هیچوقت به اندازهی درون رویاهایمان خوشحال نخواهیم بود هر چند به پاداش و مزد خود را معتقد کردهایم فراموشی ذاتیمان همیشه قدرتمندتر از امیدهای بلندپروازانهی اکتسابی خواهند بود. همین فراموشی را که نکوهشش میکنیم باید در آغوش بگیریم و بگذاریم به ما در زیاد کردن مارجینال یوتیلیتی کمک کند. مثل کودکی که یک بسته اسمارتیز را یکجا در دهانش میریزد و با اینکه میداند اینگونه خیلی زودتر از آنچه که باید اسمارتیزهایش تمام میشود اما در حالی که دهانش به سختی بسته میشود از صدای جویدن چندین رنگ لذت میبرد. مثل وقت بچگیهایم که نشستیم با بچههای فامیل پوست کلی تخمه را جدا کردیم و بعد یک مشت پر تخمهی کدو را ریختیم در دهانمان و تا زمانی که مزمز ایده نزدهبود مزهی خاطرهاش دهانم را پر میکرد. آنچه را ما در علم به آن rationality میگوییم خیلی کمتر از آنچه انتظار داریم از نیاکانمان به ارث بردهایم. اگر رنجی که از پوست کندن هر تخمهی کدو و نخوردنش حاصل شد را جمع بزنیم اندازهی شادیِ خوردن یکجایش نخواهد شد. اگر مارجینال یوتیلیتی منفیهای کوچک باشند بلد نیستیم جمعشان بزنیم، فقط میدانیم هرچه این کوچکها روی هم سوار شوند قرار است در انتها جامپ بلندتری بزنیم و خوشحالتر شویم. این که از خواب صبح جمعهشان میزنند میروند به زور و زحمت جای پارک پیدا میکنند و سراشیبی کوههای اطراف شهر را بالا میروند و نیمههای روز املتی نیمهپخته با قیمتی بیش از آنچه واقعا استحقاقش را دارد میزنند به رگ و میگویند "املتای صفدر آقا خیلی میچسبه" این چسبیدن همان چیزیست که میکشاندشان به آن بالاها بدون اینکه بدانند سلامتی و تندرستی شاید بهانه باشد. یا من که همیشه شبهایی که پس از سه روز خوابیدن در چادر و سرما به خانه برمیگردم و بلند بلند به پرستش تختم میپردازم را در خاطر دارم هم لابد دنبال همین عشقبازی کوتاه شبانه هستم که میزنم به کوه و کمر. به ما میگویند باید به فکر داشتن مطلوبیت بیشتر باشیم مهم نیست که قدمها کوتاه باشند مهم است مطلوبیت کل زیاد شود، میگویند باید صبور باشیم یادمان میدهند ناامید نشویم اما چهکسی است که بتواند واقعا به جایی که ایستاده نگاه کند بدون اینکه قدم قبلیاش تمام ذهنش را اسیر نکرده باشد؟ چطور میتوانیم خودمان را مجاب کنیم که از رسیدن به یک آرزوی چندین ساله آنقدری که انتظارش را داشتیم راضی و شاد شویم؟ ساخت بشر و انگیزههای اساسیاش خیلی شکمیتر از آن است که انتظار داریم. هرچقدر خودمان را دعوا کنیم باز هم ما فقط بندهی مارجینالهاییم و بس. اگر فکر میکنید پر بیراه میگویم هنگام خوردن اولین لقمهتان کمی تامل کنید.