وسیله هدف را توجیه خواهد کرد.
همینطور که داشتم زمزمه میکردم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم، متعاقبا تصویر یار قدبلندی که از آن طرف کوچه با گیسوانی که در باد تاب میخورند میآید، در ذهنم نقش بست. دیدم که چقدر صحنه نامتعارف است. اصلا بنده که موهای فر بیشتر دوست دارم. بعدش هم اصلا از کجا معلوم یار شاعر موهای لختی داشته که میشدهاست بر بادش داد. از کجا معلوم از این موهایی که روی سر ثابت میمانند و کلی ارتفاع میگیرند نداشته است. اصلا نژادی هم نگاه کنیم احتمالش هم بیشتر است. اصلا شاید موهایش کوتاه هم بوده. نه اینکه بخواهم بگویم دلش میخواسته یارش موهای لخت بلند داشته باشد و فانتزی میکرده اینها را، بلکه اصلا ممکن است با همین یار موکوتاه فرفری کلی هم حال میکرده یا اصلا برایش مسئله نبوده موهای طرف اما در عالم شعر و شاعری و خلوت و احوالات هنری که به جایی برنمیخورده که بنویسد زلف بر باد مده، شاید اصلا چون هر بار کلهی حجیم یار را میدیده به طور عمومی بر باد میرفته، دنبال یک مقدمهی خوب برای گفتن مفهوم بر باد رفتن بوده. وقتی هم فردا صبحش برای یارِ از خدا بیخبر، شعر نابش را خوانده یار باورش شده آن یکذره طرهاش در باد موج میگیرد. پیش چشم من یک اثر هنری به میزان حداقلی حقیقت را به ارث میبرد و صرف اینکه شکل اثر ذرهای زیباتر شود ممکن است کلی از حقیقت دور شد. (البته من بهشخصه هنر را فقط فرم آن میبینم و خب از جملهی قبلیام هم میشد این نتیجه را گرفت پس حرفهای بعدیام هم دستخوش این پیشفرض خواهند بود.) حرف من این است که شاعر ذرهای احساس گناه هم نمیکند که یار غارش را گمراه کند و پسفردایش یار که رفت با کس دیگری و حقیقت را فهمید، نمیتواند بیاید خِر شاعر را بگیرد که تو که گفتی زلفانم فلان، چرا دروغ گفتی. چه بخواهیم چه نخواهیم هنرمند دروغگوست. اگر کسی برایتان شعر میگوید اگر قطعههای هنری برای هم مینویسید باید توجه داشت که این وسطها خیلی کلمات زیبا، صرفا زیبا هستند. هنرمند هرچه مرض هنرمندیاش بیشتر باشد، حاضر است برای یک ریتم زیبا و یک لحن خوشآهنگ دین و ایمانش را بر باد بدهد و بر وی حرجی نیست. تعهد هنرمندان به مخلوقشان خیلی بیشتر از تعهدشان به مخاطب است. خلاصه خواستم بگویم یکوقت گول اینها را نخورید.