same old shit
مادرم میگوید بچه که بودم یعنی نوزاد، از این ها بودم که تا صبح گریه میکردم. حالا که کلی تحقیقات میکنند روی همه چیز، فهمیده اند که این بچه ها که اینطوری اند بیولوژیکی فرق دارند با باقی بچه ها یعنی کلا استرسی و عصبی و روانی و اینها هستند. به هر حال مسئله اینجاست که از قضا این بچه ها بزرگتر که میشوند خیلی بچه های آرامی میشوند و کارشناسان دلیل این قضیه را این میدانند که بچه خودش تصمیم میگیرد که آرام باشد. یعنی مینشیند و با خودش میگوید، حاجی بیا آرام باش و مث باقی ملت شو و در بسیاری موارد هم این بچه در تلاشش موفق میشود. بعد ادامه ی تحقیقات نشان میدهد که زمانی که این آدمها در بزرگسالی در شرایط سخت و استرسی و هر چیز از این قبیل قرار بگیرند دوباره این حالات استرس و اینها برمیگردد و چون آدم بزرگ ها فهمیدهاند که نباید خیلی هم به خود سخت گرفت مقاومتی هم در برابر این همه پنبه شدن رشته ها نمیکنند.
آدمیزاد است دیگر دلش به چیزهایی الکی خوش و ناخوش است. راستش من دلم خوش بود به اینکه کلی آدم شدم و شکلات و قهوه نمیخورم کلی کارهای سلامت انگیز میکنم و با خودم میروم سینما و سالاد میخورم و یک بار هم سرکه خرماو روغن زیتون ریختم رویش، توی کوه شربت بهارنارنج و خاکشیر هم میخورم ولی باز الان که زندگی از دستم در رفته همان دانه های درخت کاکائو و قهوه مرا هر روز و شب به خود میخوانند. شبها کم میخوابم و از خودم کار الکی میکشم. بعد تازه وقتی حالت احتضار میآید به سراغم از همان هایی که میدانم با تمرکز درست نمیشود به جای اینکه بشینم میافتم کله ام میخورد زمین و باد میکند. دلم خوش است دوستهایی دارم که دارم که دکتر قرار است بشوند و حالا میدانم به گواهی فوتم هم نمیرسند (نو آفنس). تازه وقتی میروم اورژانس دلم خوش است که میدانم هدتروما یعنی چه، از کلاس کمک های اولیه ای که دو سال پیش رفتم همین هدتروما یادم است و اینکه اگر کسی طوری اش شد و ما نمیدانستیم چقدر هوشیار است اول داد بزنیم آقا، آقا بعد بزنیم توی صورتش بعد نوک سینه اش را ویشگون بگیریم بعد ببینیم نفسش در میآید و بعد نبضش را بگیریم راه تنفسش را باز کنیم، بعد یک سری کار دیگر و آخر هم سی پی آرش کنیم، این را هم یادم است که گاز انسان از همه خطرناک تر است چرا که هر آشغالی میخورد. دلم خوش است که خانوم پرستار نبضم را میگیرد و میگوید نبضت ورزشکاری است. بعد دلم خوش است وقتی سی تی اسکن میگیرند گوشواره و گیره و گردنبد ندارم که بخواهم دربیاورم و تازه مثل شاواسان تو یوگا دراز میکشم و اصلن تکان نمیخورم و عکسم خوب میشود. دلم خوش است که مادرم مسافرت است و بالای سرم گریه نمیکند و از سر و کول خاندان بنی هاشم بالا نمیرود. دلم خوش است که بلدم آزمایش خونم را بخوانم و ببینم سدیم و آهن ام پایین است. بعد هم که میآیم خانه این عکس های لایه های سرم را نگاه میکنم و دلم خوش است که جاندوست شده ام و بلدم بروم توی گوگل عکس های تومورهای مغزی را نگاه کنم و با عکس های کله ی خودم مقایسه کنم.