Whatever
الان که زیر یک کولر گازی گنده نشسته ام، خیلی همه چیز شبیه قبلن ها شده. یک چیز گذری ست البته، هم باد کولر و هم قبلن و الان و بعدن . ددلاین( یا هرچیزی که ترجمه اش میشود ) خیلی چیز مهمی ست. الان که فکر میکنم هیچ کاری را در زندگی مدت قابل توجهی قبل از ددلاینش انجام نداده ام. مسئله ملت دقیقه نودی بودن یا نبودن نیست. مسئله نفس انجام کار است. انگار تا ددلاین نباشد نمیشود کاری کرد یا حتی کاری نکرد. اصلا ددلاین یعنی این که وقتی گذشت رها شدی، حالا دیگر انجام داده باشی یا نه تمام شده. بعضی وقتها آدم نمیداند که یک کاری را بکند یا نکند بعد اگر این کارها در زندگی ددلاین داشته باشند دیگر آدم بعد از موعد مشخص توی سر خودش نمیزند که بکنم یا نکنم. اصلا مسئله همین تردید است. یک زور بالای سر که تردید را از بین میبرد باید باشد. متاسفانه خیلی کارها در زندگی ددلاین ندارند و آدمیزاد تا آخر ممکن است چیزی ته دلش هی بگوید بکن و آن بالاترهای دلش بگوید نکن.
معمولا من همان خط بالا پست را تمام میکنم ولی هرکار کردم نشد. اصلا شاید بهتر باشد پستها بلند باشند و به چند مسئله بپردازند. البته قضیه این است که حرف هایم تمام نشد. اما حرف زدن، نوشتن یا چیزی شبیه به اینها همیشه کار کارگشایی نیست. میخواستم راجع به یک سری کلمات حرف بزنم. بعد درباره شان کلی مزخرف بگویم و بازی کلامی کنم. کاش برای نوشتن این حرف ها هم ددلاینی بود.