این پست با تاخیر گذاشته شده چرا که آن وقتی که می‎خواستم بگذارمش نتم رفت.

خب ما خوشحالیم و تبریک هم می‌گوییم و نکته ی مهم در میزان ناباوری حداکثری همگی ماست. این که با ناامیدی تمام رای دادیم و حالا هم جایی ته دلمان منتظریم هرلحظه بیایند کاسه کوزه مان را بهم بزنند. از آن طرف هرچه می‎کنم روحانی به دلم نمی‎نشیند حس می‎کنم یک جای کار می‎لنگد یک چیزی که هیچ کدام از چیزهایی که حامیانش است نیست اما این حقیقت تلخ که یکی از آن ها بلخره انتخاب می‌شد باعث می‌شود حالا خوشحال باشم و دوست داشته باشم جایی در خیابان بین مردم خوشحال باشم و کلی آدم بنفش ببینم. حالا این که آدم های زیادی بنفش می‌پوشند نمی‎دانم خوب است یا بد. مسئله گندش را درآوردن نیست. اگر بخواهم بیشتر توضیح دهم باید به یکی دو سال قبل برگردم وقتی که در مترو مانتویی بنفش تن یک نفر دیدم و حس کردم که آن مانتو باید برای من باشد، حال آن که من میزان زیادی البسه ی بنفش دارم ولی چیزی در درون من می‌خواهد که تمام مانتوهای بنفش برای من باشد و آن وقت بود که درک کردم مردان زن‌باره چگونه اند. حالا می‌شود رفت و به آن آدم هایی که رای ندادند و گفتند ول مطلید کلی زبان درازی کرد و پشت سر این‎هایی که این همه نشستند و عددها را جوری درست کردند که حول پنجاه باقی بماند کلی حرف زد. حالا کلی مسئله برای حرف زدن داریم و این طور می‎شود که من هم بخواهم که مردم بنفش بپوشند و هم نخواهم.