از صبش کلی سر چیزای مختلف پول خرج کرده بودم به بعد از ظهر که رسید ۴۰۰ تومن بیشتر تو کیفم نبود با ۲۰۰ تومنش داستان بعدی  جلسه ی  داستان خوانی رو خریدم و  ساعتای ۶-۷ بود که راهی خونه شدم. همیشه وقتی میرسم میدون انقلاب، سر کارگر با یه سه راهی مواجه می شم از همون سر تاکسی بگیرم برم، کلی بالاتر اتوبوس سوار شم یا اینکه مسر نسبتا طولانی رو پیاده برم.و خب با تخمین سنگین بودن کیفمو  خستگی و تاریکی راه و زمان بالاخره به سختی یکی رو انتخاب می کنم. اون روز وقتی رسیدم انقلاب باز اون سه راهی اومد جلو چشام اما لحظه ای نگذشت که بدون نیاز به فکر انتخاب اول حذف شد .خیلی حس آسودگی خوبی بود .خیلی...