جی دی سلینجر 2
خب من اينجا قسمتي از كتاب تيرهاي سقف را بالا بگذاريد .نجاران و سيمور : پيشگفتار رو كه از سيمين سالهاست قرض گرفتم رو براتون مينويسم به اين اميد كه برين كتابو بخونين!
وقتي من(بادي گلس) و سيمور سيزده و پانزده ساله بوديم. يك شب از اتاقمان آمديم بيرون تا فكر ميكنم به برنامه ي راديويي "استوپ ناگل و باد" گوش بدهيم كه در بلوايي بزرگ و به نحو ترسناكي بي سر و صدا در اتاق نشيمن سر در آوريم.
فقط سه نفر در اتاق بودند-پدر و مادرمان و براديمان ويكر-كه بنابر محاسبات من در آن لحظه دقيقا نه سال و چهارده ساعتش بود-با پيژامه و پابرهنه نزديك پيانو ايستاده بود و گر و گر اشك مي ريخت.در آن زمان نخستين واكنش من به به اين نوع بلواهاي خانوادگي اين بود كه در سه شماره جيم بشوم.اما چون به نظر نميرسيد سيمور اصلا قصد رفتن از اتاق را داشته باشد من هم همان درو و بر شروع كردم به پلكيدن .لس (پدر خانواده!) كه قدري عصبانيتش را فرو خورده بود فورا پرونده را براي پيگرد قانوني در اختيار سيمور گذاشت.ميدانستيم كه ويكر و والت آن روز صبح هديه هايي يك جور و زيبا و زياد از حد گران براي تولدشان گرفته بودند-دو دوچرخه ي سفيد و قرمز دو ميل بيست و شش كه در ويترين فروشگاه ورزشي داوگا در خيابان هشتاد و ششم بين خيابان هاي لكزينگتون و سوم ديده و بيشتر سال را به عمد با تحسين از ْن ها ياد كرده بودند . حدودا ده دقيقه پيش از آن كه من و سيمور از اتاقمان بيرون بياييم .لس دريافته بود كه دوچرخه ويكر در زيرزمين آپارتمان در كنار دوچرخه ي والت نيست. ويكر همان روز بعد از ظهر در سنترال پارك دوچرخه اش را بخشيده بود.پسري ناشناس (ياروريي كه به عمرش نديده بودش) آمده بود پيش ويكر دوچرخه اش را خواسته بود و ويكر هم آن را داده بود.البته لس و بسي(مادر خانواده) منكر "نيت خوب و سخاوتمندانه " ويكر نبودند اما از طرف ديگر هر دو ي آن ها جزئيات آ معامله را با منطق سازش ناپذير خاص خودشان در نظر مي گرفتند.به نظر آنها ويكر در اصل بايد -لس بار ديگر نظرش را با جوش و خروش فراوان براي سيمور تكرار كرد-مي گذاشت پسزك با دوچرخه اش دوري مفصل و خوشگل بزند .اين جا صداي ويكر هق هق كنان در آمد. پسر دور خوشگل و مفصل نمي خواست دوچرخه را مي خواست .پسز دوچرخه نداشت.هميشه دلش دوچرخه خواسته بود.به سيمور نگاه كردم.داشت به هيجان مي آمد.داشت ظاهري خيرخواهانه اما مطلقا نامربوط به داوري و حكميت در چنين دعواي دشواري را را به خودش مي گرفت-و بنا بر تجربه همان لحظه دستگيرم شد كه قرار استصلح هر چقدر معجزه آسا در اتاق نشيمن مان برقرار گردد.("انسان فرزانه به هنگام به عهده گرفتن هر كاري سرشار از نگراني و عدم قطعيت است و از همين رو همواره به كاميابي مي رسد."-كتاب بيست و ششم از متون چو آنگ-تسو.)براي يك بار هم كه شده با جزئيات و تفصيل توصيف نميكنم كه سيمور چطور-بايد راه بهتري براي توضيح اين قضيه باشد اما من آن را نميشناسم-با توانايي تمام راهش را كورمال كورمال به قلب مسئله پيدا كرد.همين قدر مي گويم كه كاري كرد كه چند دقيقه بعد آن سه نيروي متخاصم صورت يكديگر را بوسيدند و آشتي كردند.