سیمین و پریناز نذاشتن عرق پاشون خش شه که گفتن ما بستنی و شیرموز و اینا میخوایم... پریناز همون همیشگی و خواست همون همیشگی ای که من بش پیشنهاد دادم اولین دفه.اون روزای اولو خوب یادمه.... بچه ها رفتن همون جای همیشگی نشستن و من رفتم که با سعید سفارشات بچه ها رو بگیریم در همون حالی که سعید داشت با نگرانی میگفت که چیا میخواد من بش گفتم :من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .نه؟و سعید به شدت تایید کرد .... من نمیدونم چرا هروقت پریناز میاد این بستنیا آبن؟واقعا عجیبه حتی جوری شده که پریناز دیگه حرفا مو باور نمیکنه و میگه شما بستنیاتون همیشه آبه .چون همیشه ۴شمبه اومده س؟اما نه خب من ۴شمبه ی قبلی بستنی خوردم اما آب نبود آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه؟یه روز پریناز باید سرزده بیاد شاید بستنیا آب نباشه القصه رفتم بستنیا رو دادم به شادی و پرپر و شادی بستنیشو خیلی زود خورد همه ی ما انگشت به دهن موندیم و شادی گفت که همیشه بستنیش کمتر از بقیه س.... خیلیا بهش پیشنهادای سازنده ای دادن که بستنی کم بهش ندن که خیلی قابل توجه بود .
بعدش سیمینه گف که کارت متروش گم شده و گفت که خون بزنی کاردش در نمیاد و خیلی ناراحت بود و ما حسی نداشتیم بعد یهو نگاهش به نگاه شادی گره خورد و چند لحظه سکوت همه جا رو در بر گرفت بعدش گفت أره آره این منو درک میکنه از نگاهش خوندم که درک میکنه چقد حس بدی داره کارت مترو ی آدم گم شه.شادی کارت مترو تو ام گم شده تا حالا نه؟بگو که منو درک میکنی.و شادی در تمام این مدت به سیمین زل زده بود و گیج بود...
بعدش مینا اومد و نشاط رفتیم و کادوای سعیدو دادیم و سعید بسیار ذوق کرد در صورتی که میدونست چیا خریدیم و سیمینه عوضی نمیدونین چیا نوشته بود اول کتابا واسه ش .وای خدای من از گفتنشون شرم دارم(عرق سردی رو پیشونیم نشسته)
نوشیته بود به سلام سعید آقا گل گلاب.... گل گلاب درست میشنوید(سیمین خیلی سگه)
نوشته بود که خواب دیده تولد سعیده و همه خونه ی سیمینن و پریناز به سعیده میگه چرا گفته سیمینه بیاد اون که فقط واسه لمبوندن میاد و لقمه های بقیه رو میشمره و سیمینه ام ناراحت شده و زده بیرون....واای خدای من من مردم به جد مردم فقط در حال احتضار از سیمینه پرسیدم که چطور تو خواب از خنده نمرده و سعیده ام پرسید که وقتی زدی بیرون نیفتادی تو ۱۶ آذر؟....
بعدش من جلد کتابه رو نکنده بودم و اونجا شرو کردم به نوشتن براش و یه مجستیکم کشیدم که نسبتا دوست داشت ... بعدش در حالی که ما در یکی از شلوغ ترین مکان های دانشگاه بودیم و داشتیم هی مث سگ میخندیدیم که من شنیدم آقایی که در چند سانتی ما به همراه خانومی نشسته بود گفت اینا دخترای خیلی ساده ای هستن و من که سرم پایین بود و داشتم مجستیک میکشیدم مینا رو با اشاره فراخوندم و ماجرا رو براش شرح دادم و مینا گفت ساده ینی چی؟و من گفتم احتمالن میشه خجسته و مینا گفت ینی اون خانومی که کنارشه خیلی پیچیده س؟...
بعدش سعیده خواست برامون کاهن شه که یه بار شد و دوباره روش نشد و سیمینه برامون آواز سر داد :به موی دو دستان نیرزد جهان....و این تصنیفو هی میخوند برامون با صدای نافذش...
و اونور که آناهیتا نشسته بود داشت مخ مریمو میزد!:دی
بعدش مینا رفت و سیمین بغض کرد . یجوری بغض میکنه که ۴ ستون بدن آدم میلرزه و بعدش رفتیم که بریم آب بخوریم و پریناز کلاس سنتور داشت و باید زود میرفتیم و اومدیم به نیمه های راه رسیده بودیم که سیمینه گفت آب طالبی نخوردیم که بعدش شوری در بچه ها به پا شد و ما موندیم چه کنیم و منم استقبال کردم چون باکم بود و میخواستن برم الف صفر و بچه ها گفتن که ۲ تا میخرن با ۳ تا لیوان اضافی و ۵ تا نی و بعدش میایم پشت درختا میخوریم و قرار شد ۲ نفر برن بخرن بیارن که من گفتم باکم هستو نمیتونم برم.القصه که من رفتم صفر و وقتی برگشتم دیدم بچه ها دارن عین آدم ندیده ها بهم نیگا میکنن عین غربتیای بابتی نمیدونین چجوری به آدم نیگا میکردن.منم پرسیدم چیه جرا نگا میکنین و اونا گفتن میخوایم ببینیم چشات وا شده؟
سیمینه رفت و خرید اون آب طالبیای کذاییو و مال رفتیم یه جای خلوت و همه از این که ۲ تا آب طالبیو بین ۵ نفر تقسیم کنن شونه خالی میکردن.به جد مردم از خنده وحشتناک بود حتی نمیتونم بنویسم چه بر ما گذشت اونا رو بالاخره خوردیم
من به سعیده گفتم کاش میشد بمونیم یکم بیشتر حالا پریناز میموند دیگه اما میدونستیم که نمیشه چون همه میدونیم که سنتور أموز پریناز خیلی سگه و ...
و راهی شدیم و با پرپرو شادی و سعید خدافظی کردیم و من و سیمینه راهی بی آر تی شدیم و سیمینه گفت که بلیط کم داره و منم گفتم بلیت ندارم و سیمینه گفت کور خوندم و بهم بلیت نمیده عمرن و منم گفتم نمیخوام بلیت و سیمینه گفت وای فقط یه بلیت دارم و باید یه اتوبوسی سوار شم که ۳ تا بلیت میخواد و من یادم اومد که کارت مترو سیمینه گم شده و اونوقت دلیل اون همه نگرانی ها و حرص خوردن های اوانو فهمیدم و گفتم بلیت ننداز و گفتم که اینجا دستگاش خرابه و کیف سیمینه(که حاوی کارت مترو نبود ) و کیف خودمو (که حاوی کارت مترو بود) با علم به اینکه دستگاهها خرابه و نمیفهمن سیمینه کارت نداره روی دوتا دستگاها گذاشتم ولی واسه من سبز شد و سیمینه چیزی نشون نداد و .... چند ثانیه عجیب گذشت و وقتی رد شدیم سیمینه رو دیدم که چشم به زمین دوخته بود و دهنش مدلی بود که از دندونپزشکی اومده و فقط گفت دارم میمیرم از خنده و حزص میخورد....
بی آر تی بوی ماهی میداد .آره لعنتی واقعا بوی ماهی میداد.
بله دوستانم امروزم اینطوری تموم شد و ما مث سگ خندیدیم البته پرینازم از سگ کمتره که فاکتور میگیریم(این عبارت فاکتور گرفتنم جای کار داره ها)و جای پگاه و زهرا و نیلوفر و دوستان دیگر خالی بود و بنده مفصل نوشتم که دیگه خرده نگیرید و باشه که بعدا بخونیم اینا رو و مث سگ بخندیم حتی پریناز
با تشکر
و من الله توفیق