خوش گذشتا! تولد سعید بود دیگه!از قبلش چی بگم؟بگم که امتحان دو استقامت دادم و حس مرگ رو تجربه کردم؟اما همین که تموم شد اومدم و بعدش زنگیدم و سعیده و پریناز و سیمینو جلوی خودم حاضر یافتم  بعدش بهم خندیدن و گفتن تربیت داشتی؟و من سرفه کردم و سرفه کردم...

 

سیمین و پریناز نذاشتن عرق پاشون خش شه که گفتن ما بستنی و شیرموز و اینا میخوایم... پریناز همون همیشگی و خواست همون همیشگی ای که من بش پیشنهاد دادم اولین دفه.اون روزای اولو خوب یادمه.... بچه ها رفتن همون جای همیشگی نشستن  و من رفتم که با سعید سفارشات بچه ها رو بگیریم در همون حالی که سعید داشت با نگرانی میگفت که چیا میخواد من بش گفتم :من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .نه؟و سعید به شدت تایید کرد .... من نمیدونم چرا هروقت پریناز میاد این بستنیا آبن؟واقعا عجیبه حتی جوری شده که پریناز دیگه حرفا مو باور نمیکنه و میگه شما بستنیاتون همیشه آبه .چون همیشه ۴شمبه اومده س؟اما نه خب من ۴شمبه ی قبلی بستنی خوردم اما آب نبود آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه؟یه روز پریناز باید سرزده بیاد شاید بستنیا آب نباشه القصه رفتم بستنیا رو دادم به شادی و پرپر و شادی بستنیشو خیلی زود خورد همه ی ما انگشت به دهن موندیم و شادی گفت که همیشه بستنیش کمتر از بقیه س.... خیلیا بهش پیشنهادای سازنده ای دادن که بستنی کم بهش ندن که خیلی قابل توجه بود .

بعدش سیمینه گف که کارت متروش گم شده و گفت که خون بزنی کاردش در نمیاد و خیلی ناراحت بود و ما حسی نداشتیم بعد یهو نگاهش به نگاه شادی گره خورد و چند لحظه سکوت همه جا رو در بر گرفت بعدش گفت أره آره این منو درک میکنه از نگاهش خوندم که درک میکنه چقد حس بدی داره کارت مترو ی آدم گم شه.شادی کارت مترو تو ام گم شده تا حالا نه؟بگو که منو درک میکنی.و شادی در تمام این مدت به سیمین زل زده بود و گیج بود...

بعدش مینا اومد و  نشاط رفتیم و کادوای سعیدو دادیم و  سعید بسیار ذوق کرد در صورتی که میدونست چیا خریدیم و سیمینه عوضی نمیدونین چیا نوشته بود اول کتابا واسه ش .وای خدای من از گفتنشون شرم دارم(عرق سردی رو پیشونیم نشسته)

نوشیته بود به سلام سعید آقا گل گلاب.... گل گلاب درست میشنوید(سیمین خیلی سگه)

نوشته بود که خواب دیده تولد سعیده و همه خونه ی سیمینن و پریناز به سعیده میگه چرا گفته سیمینه بیاد اون که فقط واسه لمبوندن میاد و لقمه های بقیه رو میشمره و سیمینه ام ناراحت شده و زده بیرون....واای خدای من من مردم به جد مردم فقط در حال احتضار از سیمینه پرسیدم که چطور تو خواب از خنده نمرده و سعیده ام پرسید که وقتی زدی بیرون نیفتادی تو ۱۶ آذر؟....

بعدش من جلد کتابه رو نکنده بودم و اونجا شرو کردم به نوشتن براش و یه مجستیکم کشیدم که نسبتا دوست داشت ... بعدش در حالی که ما در یکی از شلوغ ترین مکان های دانشگاه بودیم  و داشتیم هی مث سگ میخندیدیم که من شنیدم آقایی که در چند سانتی ما به همراه خانومی نشسته بود گفت اینا دخترای خیلی ساده ای هستن و من که سرم پایین بود و داشتم مجستیک میکشیدم مینا رو با اشاره فراخوندم و ماجرا رو براش شرح دادم و مینا گفت ساده ینی چی؟و من گفتم احتمالن میشه خجسته و مینا گفت ینی اون خانومی که کنارشه خیلی پیچیده س؟...

بعدش سعیده خواست برامون کاهن شه که یه بار شد و دوباره روش نشد و سیمینه برامون آواز سر داد :به موی دو دستان نیرزد جهان....و این تصنیفو هی میخوند برامون با صدای نافذش...

و اونور که آناهیتا نشسته بود داشت مخ مریمو میزد!:دی

بعدش مینا رفت و سیمین بغض کرد . یجوری بغض میکنه که ۴ ستون بدن آدم میلرزه و بعدش رفتیم که بریم آب بخوریم و پریناز کلاس سنتور داشت و باید زود میرفتیم و اومدیم به نیمه های راه رسیده بودیم که سیمینه گفت آب طالبی نخوردیم که بعدش شوری در بچه ها به پا شد و ما موندیم چه کنیم و منم استقبال کردم چون باکم بود و میخواستن برم الف صفر و بچه ها گفتن که ۲ تا میخرن با ۳ تا لیوان اضافی و ۵ تا نی و بعدش میایم پشت درختا میخوریم و قرار شد ۲ نفر برن بخرن بیارن که من گفتم باکم هستو نمیتونم برم.القصه که من رفتم صفر و وقتی برگشتم دیدم بچه ها دارن عین آدم ندیده ها بهم نیگا میکنن عین غربتیای بابتی نمیدونین چجوری به آدم نیگا میکردن.منم پرسیدم چیه جرا نگا میکنین و اونا گفتن میخوایم ببینیم چشات وا شده؟

سیمینه رفت و خرید اون آب طالبیای کذاییو و مال رفتیم یه جای خلوت و همه از این که ۲ تا آب طالبیو بین ۵ نفر تقسیم کنن شونه خالی میکردن.به جد مردم از خنده وحشتناک بود حتی نمیتونم بنویسم چه بر ما گذشت اونا رو بالاخره خوردیم

من به سعیده گفتم کاش میشد بمونیم یکم بیشتر حالا پریناز میموند دیگه اما میدونستیم که نمیشه چون همه میدونیم که سنتور أموز پریناز خیلی سگه و ...

و راهی شدیم و با پرپرو شادی و سعید خدافظی کردیم و من و سیمینه راهی بی آر تی شدیم  و سیمینه گفت که بلیط کم داره و منم گفتم بلیت ندارم و سیمینه گفت کور خوندم و بهم بلیت نمیده عمرن و منم گفتم نمیخوام بلیت و سیمینه گفت وای فقط یه بلیت دارم و باید یه اتوبوسی سوار شم که ۳ تا بلیت میخواد و من یادم اومد که کارت مترو سیمینه گم شده و اونوقت دلیل اون همه نگرانی ها و حرص خوردن های اوانو فهمیدم و گفتم بلیت ننداز و گفتم که اینجا دستگاش خرابه و کیف سیمینه(که حاوی کارت مترو نبود ) و کیف خودمو (که حاوی کارت مترو بود) با علم به اینکه دستگاهها خرابه و نمیفهمن سیمینه کارت نداره  روی دوتا دستگاها گذاشتم ولی واسه من سبز شد و سیمینه چیزی نشون نداد و .... چند ثانیه عجیب گذشت و وقتی رد شدیم سیمینه رو دیدم که چشم به زمین دوخته بود و دهنش مدلی بود که از دندونپزشکی اومده و فقط گفت دارم میمیرم از خنده و حزص میخورد....

بی آر تی بوی ماهی میداد .آره لعنتی واقعا بوی ماهی میداد.

بله دوستانم امروزم اینطوری تموم شد و  ما مث سگ خندیدیم البته پرینازم از سگ کمتره که فاکتور میگیریم(این عبارت فاکتور گرفتنم جای کار داره ها)و جای پگاه و زهرا و نیلوفر و دوستان دیگر خالی بود و بنده مفصل نوشتم که دیگه خرده نگیرید و  باشه که بعدا بخونیم اینا رو و مث سگ بخندیم حتی پریناز

با تشکر

و من الله توفیق

بعضی کتابا رو وقتی میخونی میدونی شاهکارن اما  سخته ن قشنگن اما حالت بد میشه هی وسطش حالت بد میشه بعدش .باید بعدش روش فکر کنی اما هی حالتو بد میکنه.بعضیا  رو وقتی میخونی بت خوش میگذره  جفنگ زیاد داره توش اما حالت بد نمیشه لازم نیس بهش فکر کنی نه حین خوندن نه بعدش تا اخرش خوش میگذره دیروز یه کتاب خوندم که جالمو بد کرد خیلی خوب بود اما بعدش حالمو بد کرد .امروز یه کتاب خوندم که بهم خوش گذشت.جفتش آخرش آدمه مرد خیلی عجیب کشتنش اما ناراحت کننده نبود مرگشون.بازم یکیش حالمو بد کرد و یکیش خوش گذشت .الان نمیدونم باید چه حسی داشته باشم

Come into my world

See through my eyes

Try to understand

Don't want to lose what we have


We've been dreaming
But who can deny

It's the best way of living
Between the truth and the lies

 

I'll come into your world

See through your eyes

I'll try to understand


Before we lose what we have


We just can't stop believing

Because we have to try

We can rise above their truth and their lies

 

سعیده تولدت مبارک

استاد می نالد    تی ای می نالد     دانشجو می نالد        شه شه می بالد

 

 

 

 

*به مناسبت دومین میان ترم ریاضی

فیزیک شریف زندگی خواهر منو به گه میکشه. دانشجوی فیزیک شریف ورودی ۸۷ خودشو تو خوابگاه میکشه نامه ای میذاره که که حرفاش برام آشناس همون حرفایی که خواهرم میزد وقتی دیگه دانشگا نرفت . س میخواد فیزیکشو حذف کنه. یارو قبل از خودکشی فیس بوک شو آپ کرده هر کی بخواد خودشو بکشه حتمن این کارو میکنه قبلش نه؟.دیشب تو خونه گفتم ماجرا رو و خواهرم گفت که کار درستو اون کرده .س گفت که از اعماق وجود یارو رو درک میکنه. نمیدونم چند نفر دیشب اونو کامل درک کردن اما میدونم کم نبودن .این دانشگاه میخواد شکستو به یه سری بدبخت نشون بده .یه بار میشه بعدش بلند شد دوبار ولی وقتی ادامه پیدا کنه میشه نکبت.آدمایی رو میبینم که بهم نزدیکن میبینم که تباه شدن . گفتم یارو تو نامه ش نوشته اینجا درسا سخته من میتونستم یه مهندسی یه جای دیگه بخونم اما اومدم اینجا .من میتونستم تقلب کنم کپ بزنم اما نزدم...این حرفا رو قبلنم شنیدم.س میگه منم هیچی تحویل ندادم از اول ترم کپ نزدم میگم کپ بزن روشش همینه میگم میتونی فیزیکتو حذف نکن میگم آسونه فقط بخون حفظ کن همه ش چرته میگه نمیتونم میگم میتونی حس میکنم دارم حرف مفت میزنم تو خونه ام همین حسو دارم وقتی طرفت میگه نمیتونم تو نمیفهمی ینی چی فقط زر مفت میزنم میدونم از نگاهش معلومه هیچی نمیگه فقط گوش میده به من که میگم میتونی.تو بی آر تی گریه میکنم.س اس میزنه آدم باخودکشی به عروج میرسه چرت جوابشو میدم یه سری چرت روتین میگه دیگه چرند نگو و منم دیگه نمیگم . فردا امتحان فیزیک دارم

امروز پیچوندیم زدیم به مدرسه جشن سمپاد!هه! ما که فقط تو اون کلاس لعنتی بودیم و میگفتیم قربون خدا برم... اولش که پریناز خانومو دیدم و اونم منو دید و سرما خورده بود منم کلی بغلش کردم که خدا بخواد سرما نخورم دیگه ! بعد اون سیمینه ی عوضی رو دیدم و خیلی سگه عوضی بعدش دیدم که نه  از کیک خبری نبود که یه شیرینیایی چیده بودن وسط حیاط که بوی گندشو پرینازی که سرما خورده بودم حس میکرد(آخر من نفهمیدم که بچه های مدرسه چقد گشنه بودن که اونا رو تا ته خوردن)بعدش رفتیم ملتو دیدیم  و رفتیم عملیات انجام بدیم باید ۴ تاییمون دم در وایمیستادیم و پای راستمونو میذاشتیم روی پله و تفنگامونم آماده میکردیم و میرفتیم جلو و  چند لحظه مکث میکردیم و وقتی در که  چشم الکترونیکی داشت باز میشد میریختیم تو و همه رو میکشتیم و پریناز خانوم گفت که یه بار که این کارو کردن تا ریختن تو مدیره ی محترمه اومده وسط و پرینازم یه گلوله زده وسط پیشونیش .و ما اونجا بودیم و ملت هی نگاه میکردنم و خیلی داغون بود شک کرده بودن و سیمینم فقط قصد داشت بزنه تو شقیقه ی بقیه و ما بالاخره عملیاتو انجام دادیم...

مث سگ خندیدیم . ای تو این دانشگاه. خیلی خوب بود مدرسه

بعد رفتیم بالا و من رو تخته ی کلاسه حرفای رکیک نوشتم و سیمینه تف کشید و گفت که سر کلاسش استاد میخواسته یه سطح دلخواه بکشه و تف کشیده و این که تا ته کلاس میخندیده سیمینه بعدشم خیلی طبیعی تخته پاک کن و برداشت و کفشاشو باهاش تمیز کرد و یجوری بود گه انگار داره خودشو لیف میزنه و ما هی میگفتیم قربون خدا برم و سیمینه سرشو به سنگفرشای کلاس میکوبید و ازمون میخواست این جمله رو نگیم حتی بگیم شیرفهم اما نگیم قربون خدا برم ...بعدش خندیدیم باز پاستیل داد سعیده خوردیم و اومدیم پایین ببینیم از جشن چه خبر که خبر خاصی نبود و بعدش سرود ملی خوندیم و سعیده گفت که تا فاطمی با من میاد و بنده بسیار مشعوف شدم و پریناز گفت که با ما پارک لاله رو میاد و ما مشعوف شدیم و پریناز مث سگ گشنه ش بود و باید قرص سرماخوردگی ام میخورد...  سعیده چون معلم پژوهشه دعوت بود ضیافت ناهار مدرسه رو و همینطور شادی. و پریناز مث سگ گشنه بود و تازه باید قرص سرما خوردگی ام میخورد و سعیده و شادی رفتن ناهارشونو به هر ضرب و زور و آبروریزی ای شده گرفتن و ۵ تایی خوردیمش  و بعدش خدافظی کردیم و من امیدوارم از اون پریناز نگیرم مرضشو!و من و سعیده رفتیم و از پارک لاله رفتیمو کلی حرف زدیمو من براش گفتم هی!و هی سعیده فهمید که چه اوضاع گهی الان هستم توش و خیلی حرف زدیم و خوب بود و تموم شد پارکو راهمون جدا شد و من اومد خونه و اوضاع همچنان گهه

و اذا سئلک عبادی انی فانی قریب اجیب الدعوة الداعی اذا دعان

من نمیدونم چقدر به این اعتقاد دارم اما اگه شما درصد قابل قبولی اعتقاد دارین لطفن دعا کنید داغونه همه چی

سوار تاکسی میشم و کرایه مدتهاست ۳۵۰ تومنه یکم که میره جلوتر میگه آقایون کرایه ۴۰۰ ئه ها.تا میخوام آنالیز کنم که این کلاه برداریو تحمل کنم یا نه آقایی از پشت میگه شما کاپیتانی هر چی شما بگی و یکی دیگه تاییدش میکنه و من در موضع ضعف قرار میگیرم که یکی دیگه میگه جرا فقط گفتید آقایون ینی از خانوما کمتر میگیرید ؟که رانندهه میگه نه چون دیدم آقایون بیشترن گفتم آقایون.چی میگن بهش حذف به قرینه ی..؟اما بهتر بود میگفتم حضار کرایه ۴۰۰ تومنه. و اون آقاهه که گفته بود شما کاپیتانی تایید میکنه و دوباره میگه که هر کرایه ای شما بگین و میگه تاکسی داری سخت ترین شغله من خودم بنا به شرایطی که پیش اومد حالا همه شم شخصی نبود و مشکلات و حالا بگذریم ۲۰ تا شغل عوض کردم و هیچکدوم سخت تر از راننده تاکسی نبود .راننده تایید میکنه و میگه که قسط این ماشین تموم شه ۲-۳ ماه روش کار میکنه و خلاص میکنه خودشو .و دوباره اون آقاهه که ۲۰ تا شغل عوض کرده بود میگه که واقعن سخت ترین شغله(اینجا من یاد اون قصه های مجید و مرده شور و اینا افتادم) بعدش یه آقای دیگه میگه که جالبه من فک میکردم چاپ خونه داری سخت ترینشه آخه خودم تو کار چاپم و اون آقاهه که چندبار گفت رانندگی سخت ترین شغله میگه که یه دستی ام تو چاپ خونه برده و از آشناهاش اونجا حرف میزنه و بعد دوباره به تاپیک راننده تاکسی بر میگرده و میگه که با اینکه من ۲۰ تا شغل عوض کردم اما راننده تاکسی یه چیزی داشت که هیچ جا نبود راننده که بسیار مشتاق شده میگه چی؟و اون میگه تاکسی بزرگ ترین دانشگاهه البته بزرگترین که لفظشو غلط میکنه کاملترین دانشگاهه... سکوت تاکسیو در بر میگیره من تمام سعیمو میکنم که نخندم موقعیت وحشتناکه سکوت سنگین راننده منو میکشه... ادامه میده که روانشناسیو کامل تو تاکسی آموخته و من اونجاها پیاده میشم و وقتی ۴۰۰ تومنو میدم مطمئنم همه ی این دیالوگا یه توطئه ی کثیف بوده که اون ۵۰ تومنو جوری که نفهمم ازم بیشتر بگیره

صب پا میشم مامانم در بالکنو باز میکنه و میگه : به چه هوای سگی...

مینا به سعید میگه اگه دستات کثیف نبود میگفتم ته ماستو با انگشت.. و سعیده میگه کثافت که مزه نداره...

سیمینه اسمس میزنه که نمیدونه چرا حالش گرفته س و میگه سرما خوردم.زیر بارون یخیدم و ریدم.اسمس فارسی میزنم و موبایلم عربیه.میگم مگه وقتی میرینی کرم(وارم) میشی؟میگه چرا باید کرم شم؟میگم خب خودت گفتی یخیدی و بعدش ریدی.میگه که کرم خونده به معنای حیوانی!میگم سیمینه خیلی خنکی .میگه خیلی خُنَکَم؟  وارم رو ورم خوندم...

با پریناز میچتم میگم تو برو خودتو سیا کن میگه برو بابا ما خودمون ذغال فروشیم گفتم تو یه ذغال فروش پاپتی ای .میخواد بره بکپه میگه مث سگ خندیدم میگم تو از سگ کمتری نمیتونی مث سگ بخندی .شبش بهم اسمس میزنه تولدمو تبریک بگه میگم برو عوضی ذغال فروش بابتی...