این همه حرف زدم به کجا رسیدم...

 

 

 

 

فعلا

حرف زدن راجع به درگیری های ذهنی با دیگران کار زیاد درستی نیس چون طرف یا اصن دوس نداره گوش بده یا اگرم داشته باشه پس ینی درگیری داره خودش و اینطوری درگیریاش بیشتر میشه و این دور از انصافه!

ولی اینجا بلاگه خودمه میخوام از درگیری های ذهنیم بنویسم.

من درگیرم الان.کلا مفهومی پیدا نمیکنم.هرچی بیشتر فک میکنم بدتر میشه.وقتی ام فکر نمیکنم به این فکر میکنم که چرا فکر نمیکنم.

وقتی که فکر میکنم زندگیم تا حدی مختل میشه اما خب این در لحظه آزار نمیده آدمو چون اونوقت آدم داره فک میکنه که اصن زندگیش چیه پس اون چیزایی که زندگیش تلقی میشه در اون لحظه اصن زندگیش نیس پس اصن چیزی مختل نشده در لحظه تازه خیلیم  برقراره.

بعضی وقتا فک میکنم شاید این یه جور فراره از زندگی واسه اینکه مدتی زندگی نکنم تا خستگیم در بره و عذاب وجدانم نسبت به این که کاری نمیکنم نداشته باشم.اما این کمی مشکل داره چون من خسته تر میشم وقتی فک میکنم.

تا الان که فک کردن هیچ ویژگی مثبتی نداشت!ینی اصن کلا بی خیال فک بشم؟شاید همه ی اینا خوشی زده زیر دل که قلمبه میشه و اینطوری اوت میکنه.اما این خیلی ناجوانمردانه س .ینی آدمایی که کلا فک نمیکنن هیچوقت خوشی نزده زیر دلشون؟اونوقت من از همه خوش ترم؟این که نمیشه که!من اونقدام خوش نیستم.

اصل چیزی که منو آزار میده اینجاس.عده ای منو مازوخیست معرفی میکنن.من نمیخوام مازوخیست باشم ولی!آیا همه ی کسایی که از زندگیشون لذت نمیبرن و از لذت نبردن از زندگیشون ناراحت نیستن مازوخیستن؟اصن من از لذت نبردن از زندگیم ناراحت هستم یا نیستم؟من قصد ندارم از زندگیم لذت ببرم.این ینی خودتخریبگری؟آیا خود ما دست ماست که تخریبش کنیم.یا خودی که میخواد خودشو تخریب کنه قبلا تخریب شده که الان دوس داره خودشو تخریب کنه؟من اصن قبول ندارم که میخوام خودمو تخریب کنم .اصن مهمه که من قبول داشته باشم؟

چطور میشه آسوده بود؟معنی زندگی چجوری پیدا میشه؟اصن معنی داره؟از یکی که فک میکردم معنی ای واسه زندگیش داره شنیدم که به یکی میگف اگه میخوای بری دنبال عرفان باهاش حال کنی برو اما اگه دنبال معنی هستی پیدا نمیشه.برو خودکشی کن.

حالا پیدا میشه یا نمیشه؟

یه عده ای بهم گفتن باید آزمونو خطا کرد تا با حذف کردن راهای جلوت آخرش پیداش کنی اما اگه انقد زیاد بود که نشد همشو حذف کرد چی؟یکی ام گف که اصن همین راهه مهمه!اما من موافق نیستم.کلا اینجوری خوشم نمیاد.شاید مشکلم همینجاس.نمیدونم.

 

دوستان

 

من به داشتن دوستایی مثه شما افتخار میکنم

 

بی شوخی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندبد و گفت        صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی